کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
بر این باور باش که عشق و دستاوردهای عظیم، در برگیرنده مخاطرات بزرگ است.
دالای لاما
روزی ،روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت. ... او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود. بادقتو ظرافت خاصی با او رفتار می کرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست وبه او از بهترین ها هدیه میکرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست می داشت و به خاطرداشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی می کرد. اما همیشه می ترسید که مبادا او را ترککند و نزد دیگری رود. همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاهکه این پادشاه با مشکلی مواجه می شد، فقط به او اعتماد می کرد و او نیز همسرش را دراین مورد کمک می کرد. همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی درحفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست می داشت،اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد . روزی پادشاه احساس بیماری کرد وخیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجببود و با خود میگفت " من 4 همسر دارم ، اما الان که در حال مرگ هستم ، تنها ماندهام ." بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت" من از همه بیشتر عاشق توبوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه میشوی؟ " او جواب داد "به هیچ وجه !" ودر حالی که چیز دیگری میگفت از کنار او گذشت. جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرورفت. پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت "در تمام طول زندگی به توعشق ورزیده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟" او جواب داد " نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد ." قلبپادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد. بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت " من همیشه برایکمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه منمی آیی؟ او گفت " متأ سفم! در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری کهبتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم ". جواب او همچون گلوله هاییاز آتش پادشاه را ویران کرد. ناگهان صدایی او را خواند، "من با تو خواهم آمد،همراهت هستم، فرقی نمی کند به کجا روی، با تو می آیم ." پادشاه نگاهی انداخت، همسراولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوءتغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه بااندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه می کردم . درحقیقت، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم . همسر چهارم ما سازمان ما است. بدون توجه به این که تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداختهایم، هنگام ترک سازمان و یا محل خدمت، ما را تنها می گذارد . همسر سوم ما، موقعیتما است که بعد از ما به دیگران انتقال می یابد . همسر دوم ما، همکاران هستند . فرقینمی کند چقدر با هم بوده ایم، بیشترین کاری که می توانند انجام دهند این است که مارا تا محل بعدی همراهی کنند . همسر اول ما عملکرد ما است. اغلب به دنبال ثروت، قدرتو خوشی از آن غفلت مینماییم. در صورتی که تنها کسی است که همه جا همراهمان است . همین حالا احیاءش کنید، بهبودش ببخشید و مراقبش باشید.
پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخنها، گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند. اینانند که خداوند راهنمایىشان نموده و اینان، همانند خردمندانند.1
- موفقیتها در سرزمین امکانات خواهند رویید و بسیارى از این امکانات، پیش از آن که فیزیکى باشند ، در اندیشه ی ما جاى دارند. امروزه عقیده بر این است که یک موفقیت بزرگ، سایه ی امتدادیافته ی یک اندیشه ی بزرگ است.
- اگر کسى به شما بباوراند که مىتوانید، او موفقیت شما را رقم زده است.
- بهترین و مطمئنترین ابزار ممکن براى نیل به موفقیت در زندگى، داشتن یک تصویر ذهنى مثبت از خویش است. براى ایجاد این تصویر، همیشه هر کارى را که آغاز مىکنید، به پایان برسانید.
- کارآیى، کار را درست انجام دادن است و اثربخشى، کارِ درست را انجام دادن.
- خود آغازگر باشید و ننشینید تا دیگران شما را راه بیندازند.
- بزرگترین قدم، اولین قدم است.
- و...براى انسان، جز حاصل تلاش او نخواهد بود.2
- بهاى تلاش براى موفقیت، در مقایسه با بهاى شکست، بسیار ناچیز است.
- انسانى با هوش متوسط، ولى با پشت کار بالا، به موفقیت نزدیکتر است تا انسانى با هوش بالا؛ ولى با پشت کار پایین.
- آنان که کارى را ناممکن مىپندارند، معمولاً با شنیدن خبر انجام آن توسط دیگران، یکه خواهند خورد.
- مادامى که همه ی توان خود را به کار گرفته باشى، برد و باخت اهمیت چندانى نخواهد داشت و مادامى که از شکست خود چیزى آموخته باشى، هرگز نباختهاى.
- اگر از شکست بهراسى، هرگز دست به کارى نخواهى زد.
- زمان شما، پیوسته به سرقت مىرود؛ سارقان زمان را بشناسید. زمان نه قابل بازیافت است و نه قابل جایگزینى؛ عمرتان را دریابید.
- از عمر گرانمایه هفتاد ساله، 25 سال را مىخوابید؛ 7 سال را به استراحت مىگذرانید؛ 6 سال را در تعطیلات و تفریحات مىگذرانید؛ 5 سال را با دیگران صحبت مىکنید؛ 4 سال را غذا مىخورید و 3 سال را در رفت و آمد مىگذرانید.
- بر عمرت حریصتر باش تا بر درهم و دینارت.3
- اگر زمان را تباه کنیم، زمان نیز ما را تباه خواهد کرد. همین الان تصمیم بگیر؛ برنامه بریز و فرصت بودن و شدن را هم اکنون و نه فردا، رقم بزن.
- اگر مىخواهید از یک ساعت یا یک روز یا یک هفته یا یک ماه و یا یک سال از زندگى خود لذت ببرید، به ترتیب یا چرت بزنید یا به مسافرت بروید یا یک خبر خوب بشنوید یا به مرخصى بروید و یا ارث ببرید؛ امّا اگر مىخواهید یک عمر از زندگى خود لذت ببرید، از کارى که مىکنید، لذت ببرید و این، تنها در سایه ی برنامهریزى میسر مىگردد.
- انسان بىبرنامه، اتومبیل بدون فرمانى است که بهترین صلاحش آن است که همواره خاموش بماند.
- برنامه، برج مراقبت زندگى است؛ برنامه، گذرنامه زندگى است و انسان بىبرنامه، انسان بىکارنامه است؛ خوابش با وحشت است و بیدارىاش با مشقت.
- در برنامهریزى، الزاماً و همه جا، کوتاهترین راه، بهترین راه نیست؛ سادهترین راه بهترین راه نیست و آسانترین راه نیز بهترین راه نیست.
- مردم اغلب از نبود وقت، شکایت مىکنند؛ در حالى که مشکل اصلى آنها بىهدفى است.
- اگر ندانى به کجا مىروى، چگونه مىتوانى انتظار داشته باشى که به آن جا برسى؟ اگر این گونه باشى، در معرض خطر آنى که هر اتوبوسى تو را با خود ببرد.
- یا على! تو براى هر حرکتى، نیازمند شناختى.4
- یک فرد عادى، ولى با هدف، مىتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد؛ ولى یک فرد بىهدف، همواره یک فرد عادى باقى خواهد ماند.
- تقصیر را به گردن دیگران نیندازید و مسئولیت کامل هر بخش از زندگىتان را شخصاً به عهده بگیرید.
- به جاى آن که بر تاریکى لعنت بفرستى، شمعى روشن کن!
- دیگران به کردههاى شما بیشتر توجه دارند تا به گفتههاى شما.
- بد نگوییم، بد نشنویم، بد نبینیم و بالاخره بد نیندیشیم.
- بهبود دائمى شخصیت و رفتار خود را وجهه همت خویش قرار دهید.
- گاهى به خوب «نه» بگویید تا خوبترین، نصیب شما شود.
- دو آزمندند که سیر نشوند؛ آن کس که علم آموزد و آن کس که مال اندوزد.5
- انسانى که به داشتن و انباشتن، دلخوش شود، از یافتن دور مىشود.
- درک یک مشکل، همیشه مساوى با حل آن نیست؛ ولى تا مشکل را خوب درک نکنى، هرگز راه حلى براى آن نخواهى یافت. در فرصت محدود عمر، از وجود خود دریایى بسازید که از جویبار حقیرى که به چالهاى مىریزد، مرواریدى صید نخواهد شد.
- مهم این نیست که در زندگى شما چه اتفاقى مىافتد؛ مهم آن است که شما چگونه با آن مواجه مىشوید. آرى، این نه شرایط و اوضاع، بلکه واکنش شما نسبت به آنهاست که در نهایت، موفقیت یا شکست شما را رقم مىزند.
- من از بسیارى از مردم موفقترم؛ اما همواره مىتوانم از این که هستم نیز موفقتر باشم.
- اگر دانش در ستاره ی ثریا باشد، ما در آن جا مردمانى از فارس خواهیم داشت.6
پى نوشت:
۱- قرآن مجید.
2- همان.
3- پیامبرصلىاللهعلیهوآله.
4- همان.
5- حضرت على علیهالسلام.
6- پیامبرصلىاللهعلیهوآل
_ پروانه روی گل زیبا فرود آمده است و میزبان، با آغوش باز از او استقبال میکند، این دو همیشه همدیگر را دوست دارند و به هم هدایای تازه میدهند. این عملکرد از رمزهای خوشبختی است. کارنگی میگوید: برای جلب علاقه دیگران باید به آنها اظهار علاقهمندی کرد.
_ شاید پروانه با گل قهر کند... چرا قهر؟! اگر پروانه زیبا به همراه گلی باشد، زیباتر به چشم نمیآید؟ یک مثل چینی میگوید: مهربانیهای کوچک را فراموش نکن و خطاهای کوچک را به یاد نداشته باش.
_ به راستی چرا همیشه میوهها را میخوریم، اما از زیبایی آنها بهرهمند نمیشویم؟ همیشه برای جسم غذا میخوریم، اما روح، تشنه اندیشه میماند. یک مثل انگلیسی میگوید: زیبایی در چشمهای بیننده است.
_ در دنیا هدیهای زیباتر از گل وجود ندارد؛ گل است که فضای خالی دوست را پر میکند و شادی به همراه دارد؛ گلی که نشاندهنده قشنگترین احساسات است و این همان هدیه است در دستان شما...
ابوسعید ابوالخیر میسراید:
سرمایه عمر آدمی یک نفس است
آن یک نفس از برای یکهم نفس است
با هم نفسیگر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان !
اما به قدر فهم تو کوچک می شودو به قدر نیاز تو فرود می آید، و به قدر آرزوی تو گسترده می شود، و به قدر ایمان تو کارگشا می شودیتیمان را پدر می شود و مادر، محتاجان برادری را برادر می شود، عقیمان را طفل می شود، ناامیدان را امید می شود، گمگشتگان را راه می شود،در تاریکی ماندگان را نور می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را...به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح،به شرط پرهیز از معامله با ابلیسبشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا، و مغزهایتان را از هر اندیشه خلافو زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک،و دست هایتان را از هر آلودگی در بازارملاصدرا
او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.»
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقرهکار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد، دید که او قطعهای نقره را روی آنش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به این آیه که میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقرهکار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظهای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظهای سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا میفهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آنش را احساس میکنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.
این مطلب را منتقل کنید. همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوستـ و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.
«زندگی چون یک سکه است. تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی، اما فقط یک بار.»
خدا گفت: آن کس که لذت یک روززیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است وآنکه امروزش را در نمییابد هزارسال هم به کارش نمیآید"،
آنگاه سهم یک روززندگی را در دستانش ریخت و گفت:حالا برو و یک روز زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد،قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.. آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود،می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ...او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی رابه دست نیاورد، اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت وابرها را دید و به آنهایی که او رانمیشناختند،سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او درهمان یک روز آشتیکرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد وعبور کرد و تمام شد. او در همان یک روز زندگی کرد. فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند:امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
عزیزان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگ است وادم مثله شیشه
یک فیلتر برای ذهنمان ، که به هر چیزی نیندیشیم!
یک فیلتر برای چشمانمان ، که هر چیزی را نبینیم!
یک فیلتر برای گوشمان ، که هر سخنی را نشنویم !
یک فیلتر برای زبانمان ، که هر سخنی را بدون تامل و تفکر نگوییم!
یک فیلتر برای دلمان ، که هر کسی را رخصت ورود به ان ندهیم!
یک فیلتر برای روحمان ، که انسانی دگر اندیش باشیم !