صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 29538
تعداد نوشته ها : 37
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
ای بخشنده مهربان  ...

 

 

 ای آنکه از پشت حجابهای غیب بر پیدا و پنهان ما آگاهی

 

 

 و در ماورای نور و ظلمت اسرار نا گفته را می شنوی

 

 

 و ارتعاش اندیشه را در پرده های لطیف مغز می بینی

 

 

ترا به یگانگی و عظمت میشناسم

 

 

 و بر آستان شکوه و قدرت تو پیشانی بندگی بر خاک می گذارم.

 

 

ترا با دیدگان بینا نمی بینند ، ولی نادیده ات نیز نمی انگارند.

 

 

 فروغ جمال تو در قلب ها و عواطف شعله عشق می افروزد ،

 

 

 اماجلوه دلبری تو از چشم انداز مستور است.

 

 

دستگاه خداوندی تو آنچنان بلند است

 

 

 که پرواز اندیشه از پیرامون آن محال باشد ،

 

 

 ولی دست دل نواز و مهربان تو در اعماق دریاها و خمیدگی دره ها

 

 

 کوچکترین و پست ترین ذرات موجود را مشمول نوازش و مهربانی خود قرار میدهد.

 

 

خداوندا

 

 

 

 

 نه آن بلندی پر اوج و پنجه های ضعیف ؛

 

 

  دست ما را از دامن لطف تو کوتاه میسازد

 

 

 و نه این رحمت عمیق و پهناور پایه عرش الوهیت تو را فرو می آورد.

 

 

در فرازی که از فرود جدا نیست ، خانه داری

 

 

 و با دور ترین فاصله از نزدیکترین نزدیکان با جان ماهم خانه و همسایه ایی.

 

 

حکیم خردمند ؛ ترا می شناسد ،

 

 

 ولی از حقیقت وجود و اسرار الوهیت تو آگاه نیست.

 

 

 بدو عصائی چوبین بخشیده اند تا استدلال کند و در ظلمات اوهام راه را از چاه باز شناسد

 

 

اما آن شاهپر بلند پرواز ویژه پروانگان عشق باشد

 

 

 که تا سرحد جلال تو بال زنند و در گرادگرد شمع حقیقت بگردند

 

 

 و یک لحظه سراسیمه سر تسلیم شعله وصال گشته

 

 

 در امواج بیکران نور و هستی شخصیت خود را محو سازند

 

 

 و پرتو آسا بخورشید بی زوال وحدت باز گردند.

 

 

ای پروردگار بزرگ ، هنگامی که شب فرا می رسد

 

 

 و از گریبان خون آلوده شفق عفریت ظلمت سر بیرون میکشد ،

 

 

 ترا سپاس میگزارم و ترا میستایم.

 

 

در سپیده دم که پنجه های ظریف آفتاب بر پیشانی افق با قلم طلا آیات نور می نگارد ،

 

 

 بیاد تو هستم و ترا می پرستم.

 

 

 هر آن ستاره فروزنده که از گوشه چادر شب رنگ سپهر

 

 

  یک دم آشکار و یک دم نهان میشود و دور نمای بدیع خود را بدین عشوه ها جذاب تر جلوه میدهد

 

 

 از بزرگی و قدرت تو غافل نیستم.

 

 

همه جمال تو می بینم ، چون دیدگانم بروی جهان باز شود ،

 

 

 و از پای تا بسر یک پاره قلب مینمایم که عاشقانه با تو راز گویم.

 

 

از هر در که سخن گویند ، فرسوده شوم،

 

 

 ولی همینکه نوبت بحدیث تو افتد،نشاطی از نو گرفته و داستان را از سر آغاز کنم.

 

 

ترا میستایم و بدین ستایش همی خواهم که ابرهای رحمت بر ما بسیار ببارد

 

 

و در این موفقیت نعمت تو تکمیل گردد.

 

 

با این ستایش جان خود را پیشگاه غزت تو تسلیم میسازم

 

 

 و در حصار عصمت تو از لغزش و گناه پناه میجویم.
(((مرا بتوانگری خویش نیازمند کن،اما از توانگران بی نیاز ساز)))

 

 

(((تو راه بنمای تا من گمراه نشوم و تو دوست باش تا از فریب دشمنان ایمن بمانم )))


دسته ها : عرفان
X