صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 28541
تعداد نوشته ها : 37
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


بر این باور باش که عشق و دستاوردهای عظیم، در برگیرنده مخاطرات بزرگ است.
دالای لاما

 

 

روزی ،روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت. ... او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود. بادقتو ظرافت خاصی با او رفتار می کرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست وبه او از بهترین ها هدیه میکرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست می داشت و به خاطرداشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی می کرد. اما همیشه می ترسید که مبادا او را ترککند و نزد دیگری رود. همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاهکه این پادشاه با مشکلی مواجه می شد، فقط به او اعتماد می کرد و او نیز همسرش را دراین مورد کمک می کرد. همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی درحفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست می داشت،اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد . روزی پادشاه احساس بیماری کرد وخیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجببود و با خود میگفت " من 4 همسر دارم ، اما الان که در حال مرگ هستم ، تنها ماندهام ." بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت" من از همه بیشتر عاشق توبوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه میشوی؟ " او جواب داد "به هیچ وجه !" ودر حالی که چیز دیگری میگفت از کنار او گذشت. جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرورفت. پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت "در تمام طول زندگی به توعشق ورزیده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟" او جواب داد " نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد ." قلبپادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد. بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت " من همیشه برایکمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه منمی آیی؟ او گفت " متأ سفم! در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری کهبتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم ". جواب او همچون گلوله هاییاز آتش پادشاه را ویران کرد. ناگهان صدایی او را خواند، "من با تو خواهم آمد،همراهت هستم، فرقی نمی کند به کجا روی، با تو می آیم ." پادشاه نگاهی انداخت، همسراولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوءتغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه بااندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه می کردم . درحقیقت، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم . همسر چهارم ما سازمان ما است. بدون توجه به این که تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداختهایم، هنگام ترک سازمان و یا محل خدمت، ما را تنها می گذارد . همسر سوم ما، موقعیتما است که بعد از ما به دیگران انتقال می یابد . همسر دوم ما، همکاران هستند . فرقینمی کند چقدر با هم بوده ایم، بیشترین کاری که می توانند انجام دهند این است که مارا تا محل بعدی همراهی کنند . همسر اول ما عملکرد ما است. اغلب به دنبال ثروت، قدرتو خوشی از آن غفلت مینماییم. در صورتی که تنها کسی است که همه جا همراهمان است . همین حالا احیاءش کنید، بهبودش ببخشید و مراقبش باشید.


دسته ها : داستان
X